جدول جو
جدول جو

معنی سراغ گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

سراغ گرفتن
کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
تصویری از سراغ گرفتن
تصویر سراغ گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
سراغ گرفتن
(حِ شُ دَ)
خبرپرسیدن. باخبر شدن. در پی شدن. رجوع به سراغ شود
لغت نامه دهخدا
سراغ گرفتن
با خبر شدن
تصویری از سراغ گرفتن
تصویر سراغ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سراغ گرفتن
پرس وجو کردن، پی جویی کردن، نشان گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
یاد گرفتن، آموختن، گرفتن، تصرف کردن
برداشتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام گرفتن
تصویر آرام گرفتن
آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار گرفتن
تصویر قرار گرفتن
استوار و محکم شدن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هْ خوَرْ / خُرْ دَ)
چراغ خاموش شدن. چراغ مردن. چراغ نشستن:
بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق
این چراغیست که از رفتن خود آگاه است.
طغرای مشهدی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ حَ)
رتبت یافتن. برازندگی، شایستگی، زیبایی یافتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ نَ گِ رِ تَ)
صید کردن و گرفتن کلاغ. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از استهزا و تمسخر و ریشخند کردن. (برهان) (انجمن آرا). کنایه از طعنه زدن و تسمخر کردن و ریشخند زدن. (فرهنگ فارسی معین). طعنه زدن، استهزا کردن. (غیاث). کلاغ زدن، کنایه از طعنه زدن و کردن. (آنندراج) :
زاغ گیرد همه از بلبل شوریده کلاغ
غنچۀ شوخ زند خنده و نرگس چشمک.
شاه طاهر جندی (از انجمن آرا).
ز عکس گل و لاله برطرف باغ
کلاغش بطاوس گیرد کلاغ.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به کلاغ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ)
رونق گرفتن. آراسته شدن:
اگر کشور از من نگیرد فروغ
بگوی، و مگوی ایچ گونه دروغ.
فردوسی.
فروغ از تو گیرد روان و خرد
انوشه کسی کو خرد پرورد.
فردوسی.
، شاد شدن و به چیزی امید بستن:
که من زین سخنها نگیرم فروغ
نگردم به هر جای گرد دروغ.
فردوسی.
، اعتبار یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
هر آن کس که بسیار گوید دروغ
به نزدیک شاهان نگیرد فروغ.
فردوسی.
رجوع به فروغ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
ساکن شدن، آسوده گشتن. راحت شدن، آرام گرفتن. (ناظم الاطباء) :
وزارت از بر تو رفت به سفر
بگشت گرد جهان و جهانیان بسیار
که بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت
نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار.
امیر معزی (از آنندراج).
ملک هم برملک قرار گرفت
روزگار آخر اعتبار گرفت.
انوری (از آنندراج).
هر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفای هزار.
سعدی.
چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار.
سعدی.
، خاموش شدن. بیحرکت شدن. (ناظم الاطباء) ، استوار و محکم شدن. (آنندراج) ، ثابت گشتن. (ناظم الاطباء). قرار گرفتن در جای. جای گرم داشتن. جای گرم کردن. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ زَ دَ)
گرفتن و خوردن پیاله و قدح شراب:
هشیار کی شویم که از ساقی الست
بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته ایم.
خواجو (دیوان ص 302).
ز باده بر سر رندان جنون شود مستی
بیاد روی تو گرساغر دگر گیرند.
کمال خجندی (دیوان ص 125).
، باده خوار شدن. میخواره شدن. باده پرست شدن. باده پیما شدن:
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 545).
گر از آن لب بچشد چاشنیی زاهد شهر
به خرابات مغان آید و ساغر گیرد.
کمال خجندی (دیوان ص 141)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَهْ)
استراحت کردن. آسودن:
به طینوس گفت ایدر آرام گیر
چو آسوده گردی بکف جام گیر.
فردوسی.
، استقرار. ساکن شدن. تسکین یافتن. از جنبش بازایستادن. اقراد. مستریح گشتن. اقترار. اقرار. آرامش یافتن. قرار گرفتن:
نگه کن بر این گنبد تیزگرد...
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی.
فردوسی.
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرام باشی شتاب آیدم.
فردوسی.
بی وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی صبحت تو کار من اندام نگیرد.
معزی.
و لرزه بر اندامش افتاد چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت. (گلستان).
- آرام گرفتن با، آسودن با. خوی کردن با. مأنوس گشتن با:
گر آهوئی بیا که کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
، نشستن. جای گرفتن:
پس او را بفرمود شاه جهان (ضحاک)
که آرام گیرد (کاوه) بر آن مهان.
فردوسی.
- آرام گرفتن بچه، از گریستن بازایستادن او. پس از بازی و شرارت و شیطنت و شوخی ساکت و ساکن شدن او.
- آرام گرفتن درد، بریدن و قطع شدن آن.
- آرام گرفتن دریا، ساکن شدن امواج آن. فرونشستن انقلاب آن.
- آرام گرفتن هوا، از رعد و طوفان ایستادن آن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مالیات اخذ کردن. مالیات ستدن. خراج ستدن. خراج طلبیدن و به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
سرپا گرفتن کودک را، گرفتن کودک را ستان بر دو دست تا قضای حاجت کند. طفل را بصورتی در آغوش داشتن که به آسانی دفع فضول کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دُهْ بُ دَ)
مرادف چراغ برافروختن. (آنندراج). چراغ روشن کردن. چراغ سوختن و چراغ برکردن. (آنندراج) (غیاث). روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) :
بداغ ساده رخان چند سوزم این پسران
مرا چراغ نخواهند بر مزار گرفت.
شانی تکلو (از آنندراج).
رجوع به چراغ روشن کردن و چراغ افروختن و چراغ سوختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا گرفتن
تصویر کرا گرفتن
کرایه کردن: (بصواب آن نزدیکتر که مزدور چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. ) (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
تصرف و احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرا گرفتن
تصویر پرا گرفتن
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز گرفتن
تصویر ساز گرفتن
هماهنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ گرفتن
تصویر زاغ گرفتن
عیب گرفتن طعنه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرام گرفتن
تصویر آرام گرفتن
استراحت کردن، آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر گرفتن
تصویر ساغر گرفتن
گرفتن و نوشیدن پیاله شراب، میخواره شدن باده پرست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز گرفتن
تصویر فراز گرفتن
پس گرفتن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
اویستیدن ایستیدن خستیدن ماندن ساکن شدن، آسوده گشتن راحت شدن، استوار شدن محکم گشتن، خاموش شدن، بی حرکت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاغ گرفتن
تصویر کلاغ گرفتن
صید کردن و گرفتن کلاغ، طعنه زدن تمسخر کردن ریشخند زدن: (ز عکس گل و لاله بر طرف باغ کلاغش بطاوس گیرد کلاغ)، (زلالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز گرفتن
تصویر فراز گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
پس گرفتن، باز گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغ گرفتن
تصویر زاغ گرفتن
((گِ رِ تَ))
طعنه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
((گِ رِ تَ))
مراسم سالگرد شخص مرده را برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار گرفتن
تصویر قرار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
ساکن شدن، آرام گرفتن، استوار شدن، محکم گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره